«پیر» در اشعار خواجه ی شیراز
کلمه پیر از اصل اوستائی Paroو Parya و به معنی پیشین است. در لغت فارسی، این کلمه به معنای سالخورده، کلان سال، مسن و معمر و شیخ، در مقابل کلمه جوان و برناست پیر را به معنای سپید موی نیز دانسته اند .
«اما پیر در اصطلاح صوفیان، به معنی پیشوا و رهبری است که سالک بی مد آن به حق واصل نمی شود و الفاظ قطب و شیخ و مراد و ولی و غوث نزد صوفیه به همین معنی استعمال شده است.»
در میان تمامی فرق صوفیه پیر دارای مقام و اهمیت فوق العاده است. زیرا که تحت رهبری و ارشاد اوست که سالک و مرید می تواند در جهت تکامل روحی خود گام بردارد و به کمال مطلق- که هدف غائی تصوف و عرفاست- نائل شود.
بی شک استعداد روحی سالک جهت سیر و سلوک گام برداشتن در راه معرفت، خود عامل مهم و قابل توجهی است که بدون آن سیر در طریقت میسر نیست. اما وجود رهبر است که این استعداد را جهت می دهد و به سوی رشد و تکامل می برد، همانند طلایی که تا رسیدن به مرحله ی طلای خالص، حالات مختلفی را از ابتدای استخراج از معدن می گذراند و به وسیله ی استادی ماهر به پدیده ای عالی، درخشان و گرانبها تبدیل می گردد.
هدف از سیر و سلوک تزکیه و تصفیه ی دل است تا با صفای دل، نور حق بر قلب سالک بتابد و او را به خود جذب [کند] و از خود بیخود گرداند. اما- به گفته ی شیخ شهاب الدین سهروردی: «این تزکیه و تصفه دل دست ندهد الا به تربیت شیخ کامل... به وجود او طالبان و مریدان را به ارشاد و طریق سداد می یابند و ظاهر و باطنشان به پرتو تربیت شیخ منور می شود.»
سهروردی پیر را از ابدال می داند و گفتار او را چونان کلام پیامبر می شمارد و «احمد جام نامقی معروف به ژنده پیل از مشایخ صوفیه در جواب این سؤال که پیر کیست و پیر را چه باید کرد تا شاید بدو اقتدا کنی می نویسد: پیر را سیرت پیغمبران باید داشت تا شاید که آواز پیری آرد و شاید که بدو اقتدا کنی. کما قال النبی علیه السلام: الشیخ فی قومه کالنبی فی امته...»
از همین نکته - یعنی برابری مقام پیر در قوم خود با مقام پیامبر در میان امتش - می توان به اهمیت پیر در نزد صوفیه پی برد. بنابراین، همانطور که سخن پیامبر به عنوان رسول خداوند، واجب الاطاعه و سرپیچی از آن معصیت از احکام الهی است. اجرای دستورات پیر، شیخ و مرشد نیز در تصوف، برای سالک چنین حکمی دارد.
جلال الدین مولوی، در تبیین مقام ولی - پیر و رهبر - می گوید که سالک اگر راه آشنایی را - که قبلاً طی کرده - بی پیر بپیماید، آشفته و سرگردان می شود، چه رسد به راهی که هنوز نپیموده و در آغاز آنست. در این صورت او بی شک، در چاه گمراهی سقوط خواهد کرد:
آن رهی که بارها تو رفته ای | بی قلاووز اندر آن آشفته ای |
هر که او بی مرشدی در راه شد | اوزغولان گمره و در چاه شد |
همانگونه که حافظ تأکید می کند که در صورت اراده ی پیر، سالک باید سجاده را به می رنگین کند.
عطار نیشابوری نیز در داستان شیخ صنعان می گوید که اگر پیر زنار بر کمر بندد که نشانه ی ارتداد از دین و روی آوردن به آئین کفر است -مرید نیز باید بی چون و چرا زنار بندد:
چون نهاد آن شیخ بر زنار دست | جمله را زنار می بایست بست |
هر که بار خویش را یاور شود | یار باید بود اگر کافر شود |
باری، پیر، سالک راه یافته و به مقصد رسیده ایست که مراحل سیر و سلوک عرفانی و تزکیه و تهذیب را گذرانده و آئینه دلش از همه ی زنگارهای ناخالصی زدوده شده و به مقامی رسیده است که باید سالکان در راه و نوسفر را در طریق معرفت حق رهبری و ارشاد کند و چون بی خبر از «راه و رسم منزلها»ی پر خطر سیر و سلوک نیست، باید که مرید، مطیع بی چون و چرای دستورات او باشد و هر آنچه را که او می گوید آویزه ی گوش قرار دهد و آن را به جان بنوشد و بدان عمل کند. زیرا که بدون چنین هدایتی، سالک و مرید ره به مأمنی نخواهد برد و همانگونه که حافظ می گوید بدون دلیل راه، نمی توان در کوی عشق گام نهاد:
به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم | که من تجویش نمودم صد اهتمام و نشد |
در این جستجو، پس از مطالعه ی تمامی غزلیات دیوان، ابیاتی که کلمه ی پیر در آنها به کار رفته - چه در معنای اصطلاح عرفانی آن و چه به صورت یک لغت، با معنای معین - استخراج شده و براساس محتوای ابیات شرحی مختصر نیز به مناسبت در ابتدای هر بین گنجانیده شده است.
یادآوری یک نکته در اینجا ضروری می نماید و آن اینست که تذکره نویسان و محققان احوال و افکار و روزگار حافظ نوشته اند که او - با آنکه در طریق تصوف گام می زده - هیچگاه مطابق آداب جاری تصوف پیر و مرشد و مرادی برای خود برنگزیده است. حتی او از پیران تصوف، به طور کلی به طعنه و انتقاد یاد کرده و غزلهای خواجه بخصوص آکنده از ابیاتی است که او در آنها بر صوفیان متظاهر و ریاکار تاخته و با آنان مبارزه و اظهار مخالفت کرده است:
صوفی نهاد دام و سرحقه باز کرد | بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد |
نقدها را بود آیا که عیاری گیرند | تا همه صومعه داران پی کاری گیرند |
(دیوان /125)
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند | چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند |
(دیوان /135)
گر چه ب واعظ شهر این سخن آسان نشود | تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود |
(دیوان /154)
نقد صوفی نه همه صافی ببغش باشد | ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد |
(دیوان /108)
صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم | وین نقش زرق را خط بطلان به سر کشیم |
(دیوان /259)
اینکه چرا حافظ بر خلاف رسم رایج پیری برای خود برنگزیده، خود موضوع مستقل و بحث مفصلی است که جای آن در این مختصر نیست. فقط باید اشاره کرد که اوضاع آشفته قرن هفتم و هشتم از نظر مسائل اجتماعی و سیاسی، عرفان و تصوف را دچار انحرافی کرد که در نتیجه ی آن «تصوف عاشقانه در این زمان جای خود را به تصوف گونه ای داد که تنها در خانقاهش می توان جست و در پناه دین حق حیات دارد.»
حافظ، صوفی ای را که «صدر نشین مسند ارشاد ولی از قید هر حقیقتی آزاد است، دامگذار و مکار و خرقه او را خرقه سالوس و خرقه ی ریائی می خواند و زاهد و مفتی و فقیر و واعظ را خودبین و حرام خوار و مردم فریب و دروغزن می نامد.»
در مقابل پیران رسمی و «فرمایشی»- که حافظ از آنان به عنوان صومعه دار، مشایخ شهر و صوفی وشان یاد می کند پیری برای خود انتخاب کرده و حلقه متابعت او را بر گوش جان افکنده که «پیر مغان» نام دارد.
آیا «پیر مغان» حافظ وجود خارجی نیز داشته است؟
پاسخ سؤال منفی است. گرچه بعضی محققان پیری را برای حافظ مطرح کرده اند. به هر حال این موضوع هم مورد بحث مانیست.
در اینجا بحث از پیری است که حافظ در غزلیات خود از او یاد کرده و در ابیات خود از وی نام برده و در مواردی هم که به صراحت از این پیر- پیر مغان- نام نبرده، حضور معنوی او بر شعر خواجه سایه افکنده است.
این پیر مغان که نه در صومعه های رسمی، بلکه در دیر مغان، در میکده، در کوی میفرشان و در کوی عشق اقامت دارد و نور خدا را در همه جا، حتی در خرابات مغان نیز می بیند. پیر کامل و خالص و پاکباخته و وارسته ای است که وصف او را باید از زبان حافظ بشنویم.
گر چه در بیشترین موارد، حافظ از این پیر با همان عنوان پیر مغان یاد کرده، اما البته عناوین دیگری نیز به او داده است. این عناوین عبارتند از پیر دانا، پیرما، پیر خرابات، پیر میفروش، پیر، پیر میفروشان، پیر میخانه، پیر گلرنگ، پیر خرد، پیر صومعه، پیر میکده، پیر صحبت، پیر ژنده پوش، پیر فرزانه، پیر من، پیر مناجات، پیر پیمانه کش، پیر صاحب فن و پیر دردی کش.
با توجه به اینکه هیچیک از این عناوین به وسعت پیر مغان در غزل خواجه شیراز به کار نرفته - و هم البته به جهت آنکه پیر مغان در اولین غزل دیوان خواجه آمده است:
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید | که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزل ها |
ابتدا- با مدد ابیات خواجه- به معرفی پیر مغان می پردازیم و آنگاه درباره دیگر عناوین با توجه به میزان کاربرد آنها سخن خواهیم گفت.
اما پیش از پرداختن به این معرفی، این نکته را یادآوری می کنیم که نسخه ی اساس در انتخاب این ابیات، دیوان حافظ به تصحیح و تحشیه ی علاوه قزوینی و دکتر غنی بوده است.
برای تعیین کردن شماره ی غزل و صفحه، در ادامه ی هر بیت دو رقم ذکر شده که رقم راست نشان دهنده ی صفحه، و رقم سمت چپ نماینگر شماره ی غزل است. مثلاً (140-207) به معنای غزل شماره ی 207در صفحه ی 140از دیوان خواجه حافظ می باشد.
پیرمغان کیست؟
پیرمغان، مرشد و رهبری است که خود سالک راه عشق بوده و اینک به مقصود رسیده است و بنابراین از تمامی پیچ و خمها و فراز و نشیبهای طریقت آگاه است و «راه و رسم منزلها» را نیک می داند. به همین جهت مرید باید دستورات او را بی هیچ شک و تردیدی اجرا کند. حتی اگر بگوید: سجاده را- که دارای جنبه ی تقدس و پاکی است - با شراب رنگین کن!
در حالیکه شراب از مسکرات است و از محرمات شرعی:
به می سجاده رنگین کن گرت پیرمغان گوید | که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها |
(17) (2-1)
پیرمغان کسی است که مرید و سالک سر ارادت بر آستان او نهاده است و خوشبختی و سعادت را و گشایش و رهایش را در این استان می بیند و به همین سبب هیچکاه از این درگاه روی بر نمی تابد:
از آستان پیرمغان سر چرا کشیم | دولت درین سرا و گشایش در آن در است |
(28-39)
سالکی که اراداتی خالص و اطاعتی مطلق نسبت به مراد خود- پیرمغان- دارد و گوشه ی میخانه را خانقاه خود قرار داده است، به هنگام سحرگاهان، چه وردی بر زبان دارد؟چه راز و نیازی می کند؟ و چه درخواستی در دعای مداوم خود می گنجاند؟جز دعا به جان پیرمغان؟آری سلامت پیرمغان نهایت آرزوی اوست:
منم که گوشه ی میخانه خانقاه منست | دعای پیرمغان ورد صبحگاه منست |
(38-53)
همه ی عاشقان و عارفان یک مقصد و مقصود دارند و محبوب و مطلوب نهایی شان اوست. و پیر راستین کسی است که سالک را به سوی او، سوی حضرت حق - به منزلگاه نهایی عاشقان -هدایت کند. زیرا که در نهاد هر سالکی سر حق نهفته است. بنابراین چه تفاوت دارد که نام این پیر، پیرمغان باشد یا جز آن؟
گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت؟ | در هیچ سری نیست که سری ز خدا نیست |
(49-69)
به راستی این پیرمغان کیست؟ چگونه پیر و مرشدی است؟ چه عنصری در وجود او نهفته است و مراد و مطاع سالک قرار می دهد؟پیرمغان اوست که «به تأیید نظر» هر گونه معما را حل می کند. آنهم نه چون فیلسوفان، متفکر و عبوس بلکه خرم و خندان و در حالی که قدح باده در دست دارد و به صدگونه در آن به تماشا مشغول است:
مشکل خویش بر پیرمغان بردم دوش | گو به تأیید نظر حل معما می کرد |
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست | وندر آن آینه صدگونه تماشا می کرد |
(96-122)
اما این قدح خود چیست؟ این قدح جام جهان بین دل است. آینه ی صافی و درخشانی که در نهاد همه سالکان جویای حق وجود دارد اما او بی پیر به وجود آن پی نمی برد. جام جهان بینی که پروردگار حکیم از ابتدای آفرینش خاص او قرار داده است:
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم | گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد |
(96-142)
به یقین، صوفیان ظاهری که به دنبال نام و آوازه و در فکر جمع آوری سیاهی لشکری از مریدان هستند- یعنی شیخان و پیران صومعه دار که دکان زرق و ریا گشوده اند- از سالکی که از آنان روی بر تابد آزرده و رنجور می شوند.
حافظ خود از جمله سالکانی است که به شدت با صومعه داران و صوفیان و زاهدان ریائی مخالف است و از آنان روی برتافته و به سوی پیرمغان روی آورده و دیر مغان را اقامتگاه خود ساخته است. او علت این امر- یعنی روی آوردن به پیرمغان را- خلف وعده شیخ و زاهد نسبت به گفته هایشان قلمداد می کند:
مرید پیرمغانم، زمن مرنج ای شیخ | چرا که وعده تو کردی و او به جای آورد |
(99-145)
آیا کسی که خرقه به تن می کند و خود را صوفی می داند شراب نیز بنوشد؟ آیا شراب و خرقه با هم منافاتی ندارند در حالیکه مذهب رایج شراب را حرام می داند و افراد را از نوشیدن آن منع می کند. کدام مذهب است که جمع این دو متباین- شراب و خرقه - را جایز می داند؟ این مذهب پیرمغان است:
گفتم: شراب و خرقه نه آتین مذهبست | گفتن این عمل به مذهب پیرمغان کنند |
(134-198)
در روزگاری که مردم را به جهت نوشیدن شراب تعزیر و گفتگو از رمز عشق را منع می کنند و خود مغرور و فریفته ی ظواهرند و از درون پرده ی اسرار بی خبر ، حکایت شگفتی است رفتار بعضی سالکان، با پیر خود. زیرا که آنان نه تنها مرید حلقه به گوش پیرمغان نیستند. بلکه روزگار او را مشوش و حال او را مضطرب می دارند:
تشویش وقت پیرمغان می دهند باز | این سالکان نگر که چه با پیر می کنند |
(136-200)
اما پیرمغان برخلاف رفتار ناشایسته ی سالکان، نه تنها مقابله به مثل نمی کند، نه تنها آزرده و رنجور نمی شود- زیرا که در طریقت او رنجیدن کافریست بلکه از روی کرم و بزرگواری به اعمال و رفتار سالکان ناسالک به چشم نیکی می نگرد و این نیز البته خود شگفت انگیز است:
نیکی پیرمغان بین که چو ما بد مستان | هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود |
(138-203)
مرید راستین، تا زمانی که از میخانه و شارب عشق نام و نشانی باشد سر بر خاک آستان پیرمغان می ساید و هیچ گاه از این تسلیم خالصانه روی بر نمی تابد. چرا که بندگی پیرمغان، حلقه ای است که از ازل بر گوش سالک آویخته شده و او تا ابد این حلقه تسلیم و بندگی را بر گوش جان خواهد داشت:
حلقه ی پیرمغان از ازلم در گوش است | برهمانیم که بودیم و همان خواهد بود |
(139-205)
حافظ معتقد است که صومعه، جای زاهدان و صوفیان ظاهرپرست است و در وجود اینان همت والایی نیست. حال که چنین است اگر یک سالک راستین به جای شیخ و زاهد و صوفی متظاهر، از پیرمغان مدد می طلبد براین کار او خرده ای نمی توان گرفت و نباید گرفت:
گر مدد خواستم پیرمغان عیب مکن | شیخ ما گفت که در صومعه همت نبود |
(141-208)
در نظر سالک راستین همین که دولت شادبخشی پیرمغان برقرار و مستدام باشد، کافی است، بود و نبود دیگر امور سهلست و اهمیتی ندارد. و اینکه پیرمغان به یاد سالک خود باشد نهایت شادمانی اوست و اینکه دیگری از او نامی ببرد، به یاد او باشد یا نباشد علی السویه است:
دولت پیرمغان یاد که باقی سهلست | دیگری گو برو نام من از یاد ببر |
(169-250)
چرا سالک خود را بنده ی پیرمغان می داند؟ آیا بندگی جز برای خدا سزوار است؟ بدون شک سزوار نیست، اما این بندگی پیرمغان از نوع دیگری است. زیرا عامل این بندگی «رهایی» است رهایی از جهل و یافتن نور علم و ره یافتن به حقیقت. پیرمغان، چون سالک را از جهل می رهاند او را بنده ی خود می گرداند و چون چنین است، هر چه این پیر کند عین عنایت باشد:
بنده ی پیرمغانم که از جهلم برهاند | پیر ما هر چه کند عین عنایتباشد |
(108-164)
به راستی چگونه می توان به جهان معنی راه یافت؟ چه باید کرد تا دروازه های شهر معنی روی ما گشوده شود؟ و این امر برای سالک و مرید چگونه حاصل می شود؟ در صوتی که سالک از همه چیز و همه جا قطع رابطه کند و ساکن کوی عشق و مقیم درگاه پیرمغان شود به چنین موهبتی دست خواهد یافت:
آن روز بر دلم در معنی گشوده شد | کز ساکنان درگه پیرمغان شدم |
(219-321)
سالک راستین کیست؟ سالک راستین یار وفادار و مریدی است که در هیچ حال پیر خود- یعنی پیرمغان- را از یاد نمی برد، زیرا برای او ارج و منزلت خاصی دارد.
پیر می فروش
پیرمی فروش چه پیامی دارد و چه راهی را بر سالک عرضه می کند؟
برای زدودون زنگار غم از دل و به فراموشی سپردن هر آنچه جز اوست چه باید کرد؟ پیام پیر میفروش آنست که باید شراب نوشید! آری فقط «شراب عشق» است که سالک را به چنان مستی و سرمستی می کشاند که از هر گونه اندوه و ملالی به آسانی رها می شود:
دی پیر می فروش- که یادش بخیر باد- | گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد |
(69-100)
همانگونه که پیر میفروش نوشیدن شراب و فراموشی غمها را به سالک سفارش می کند. باد صبا نیز به تهنیت و تبریک او می آید و پیام می آورد که دور غم و اندوه به پایان رسیده و موسم طرب و عیش و ناز و نوش فرا رسیده است:
صبا به تهنیت پیرمیفروش آمد | که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد |
(118-175)
سالک- که به جهت نوشیدن شراب مورد طعن و تهمت و تهدید شدید شیخ و زاهد و مفتی و محتسب است- احوال آنان را سحرگاهان از پیرمیفروش می پرسد. و پیر پاسخی سربسته می گوید. اما پاسخ سربسته ای که خود بس افشاگر و رسوا کننده ی ریاکاران و زرق پرستان است.
می کوید: گرچه تو محرم رازی اما شراب نوشی و فسق و فجور شیخ و قاضی و محتسب گفتنی نیست و بهتر آنست که در این مورد لب فروبندی و خاموش باشی و پرده راز نگشائی!و او را به نوشیدن داروی فراموشی- می- دعوت می کند:
احوال شیخ و قاضی و شراب الیهودشان | مردم سوال صبحدم از پیرمی فروش |
گفتا نه گفتنی است سخن- گر چه محرمی- | درکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش |
(193-285)
لطف و مهربانی پیرمیفروش دائمی است. از همین لطف خاص و به یمن عاطفه و مهربانی است که هیچگاه ساغر سالک از شراب روشن عشق تهی نمی گردد:
هرگز به یمن عاطفت پیرمیفروش | ساغر نشد تهی ز می صاف روشنم |
(235-343)
پیرمی کده
پیرمیکده- نیز که، همچون پیرمغان، واقف بر بسیاری از اسرار است- ماجرای می خواری سالکان و صوفیان هم البته بر او پوشیده نیست و اساساً نکته حدیثی اینست که پنهان بماند و او خود صدبار این ماجرا را شنیده است که صوفیان در زیر خرقه جام شراب حمل می کنند و باده می نوشند:
ما زیر خرقه باده نه امروز می خوریم | صدبار پیرمی کده این ماجرا شنید |
(164-243)
در جو آلودگی به ریا و تزویر و دروغ و نیرنگ روزگار حافظ- برای سالکی که می خواهد به همه چیز ملامت بورزد و چشم بر عیبها و پلیدی ها فرو بندد و از ملامت و عیبجویی آنان که خود عیینا کند آزرده نشود، برخلاف ریاکاران و پیمان شکنان پیوسته وفا کند، راه نجات چیست؟ پیر می فروش در پاسخ به این پرسش دو چیز را به عنوان راه نجات پیشنهاد می کند:
می نوشیدن و عیب پوشیدن به پیر میکده گفتم که چیست راه | نجات بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن |
(271-393)
پیر می خانه
سوختگان راه عشق عالمی دارند و حالی که همه آن حال را در نمی یابند.
بخصوص آنان که آتش عشق بر جانشان نیفتاده، نه تنها سوخته راه عشق و معشوق نیستند بلکه خامند و بیخبر، این حال را هرگز در نمی یابند چنین است که پیر میخانه می گوید سخن گفتن از حال دل سوختگان برای اینگونه افراد کار عبثی است که باید از آن پرهیز کرد:
پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش | که مگو حال دل سوخته با خامی چند |
(124-182)
پیر میخانه چه معجزی دارد و چه کرده است که چنین مورد علاقه سالک قرار گرفته و سالک را مرید و شیدا و حلقه بگوش خود کرده است؟ معجز پیر میخانه جام جهان بین است. جامی که چون آینه ای شفاف عکس رخ یار در آن منعکس است و پیر میخانه این جام جهان بین را سحرگاهی به سالک خود هدیه کرده است و او به وسیله ی این جام از حسن معشوق خود آگاه شده است:
پیر میخانه سحر جام جهان بینم داد | وندر آن آینه از حسن تو کرد آگاهم |
(248-361)
همانگونه که پیر مغان به تأیید نظر مشکل و معما را حل می کند، پیر میخانه هم به تایید نظر و هم به کمک خطوطی که بر جام بسته حل معما می کند و فرجام کار را بر سالک روشن می سازد:
پیر میخانه همی خواند معمایی دوش | از خط جام که فرجام چه خواهد بودن |
(270-391)
پیر ما
آنگاه که پیرما مسجد و صومعه را ترک می کند و به سوی میخانه روی می آورد چه تدبیر باید کرد؟ تکلیف مریدان و سالکان چیست؟ آیا مریدان می توانند در مسجد بمانند و رو به سوی قبله دارند؟ در آنصورت اطاعت از پیر و مراد مرشد چه می شود؟
مگر نه اینکه مرید تابع و مطیع مرشد و پیر خود است و باید که پیوسته بدو اقتدا و تاسی کند؟ پس چاره ای نیست جز آنکه مریدان نیز رو به سوی میخانه آوردند و در خرابات گرد هم آیند و پشت سر پیر خود قرار گیرند زیرا که «این چنین رفته است در عهد ازل تدبیرشان!»
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیرما | چیست باران طریقت بعد از این تدبیر ما |
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون | روی سوی خانه خمار دارد پیر ما |
در خرابات طریقت ما بهم منزل شویم | کاین چنین رفته است در روز ازل تدبیر ما |
(8-10)
نظر پیرما نه تنها قابل تایید و اطاعت، بلکه شایسته تحسین هست. زیرا که نظری است صائب و نیز نظر پاکی است که همچون قلم صنع نه تنها خطائی بر آن راه نیافته، بلکه از روی بزرگواری و سعه ی صدر پوشنده خطاها نیز هست:
پیرما گفت خطا بر قلم صنع نرفت | آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد |
(27-105)
پیرما- که همان پیر مغان است- به جهت رهانیدن سالکان از جهل و نادانی، حق نوآفرینی بر گردن آنان دارد. زیرا که رهایی از جهل آفرینشی نو و تولدی دوباره است.به همین جهت سالک خود را بنده او می داند و آنچه را که پیرما انجام دهد، عین عنایت می داند:
بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند | پیرما، هر چه کند عین عنایت باشد |
(111-164)
پیر دردی کش؛ پیر میفروشان، پیر گلرنگ و...
پیر دردی کش چه دارد که با آن سالک را جذب و بخود جلب کند؟ آیا چون پیران صومعه دار و پیران رسمی مقامی و دستگاهی و صومعه و بارگاهی دارد؟یا زرو و زوری در اختیار اوست که با آن سالک را تطمیع یا تهدید کند؟هیچیک!
پیر دردی کش فقط خدای عطا بخش و خطا پوشی دارد که بر همه بندگان و سالکان نیز به نظر لطف و بخشش می نگرد و اگر خطائی از آنان سرزند خطای آنان را نادیده می گیرد و می پوشاند، برخلاف واعظان و زاهدان ریائی و خشک که بیشتر درصدد عیبجویی و نسبت به خطاها سخت گیر و کم گذشت هستند:
پیردردی کش ما گرچه ندارد زر و زوری | خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد |
(86-126)
آیا هر دلق مرقع و هر خرقه ای بیانگر آنست که صاحب خرقه صوفی و سالک است؟آیا خرقه نیازی به مهر تأیید ندارد؟ چه کسی باید صحت خرقه و صلاحیت خرقه پوش را تأیید کند؟ بی شک این تأیید باید از جانب پیر صورت گیرد. پیر سالکانی که در میکده ها ساکنند کیست؟
پیر می فروشان
پس اگر جامه و خرقه ای که بر تن می نوشان دردی کشان است مورد تایید پیرشان- پیر میفروشان نباشد چه ارزشی دارد؟ و شایسته چیست؟ خرقه ای و دلق مرقعی که پیر میفروشان آن را به جامی برنگیرد باید سوخته شود:
من این دلق را بخواهم سوختن روزی | که پیر میفروشان به جام بر نمی گیرد |
(101-149)
پیر گلرنگ کیست؟
پیر گلرنگ نیز همانند پیر مغان بس بزرگوار و با گذشت است. برخلاف همانند صوفیان ظاهرپرست که پیوسته به دنبال تهمت و تکفیر یا تظاهر و ریاکاری هستند. او نسبت به «ازرق پوشان» به چشم نیکی می نگرد و هیچگاه نسبت به آنان رخصت خبث نمی دهد- اجازه نمی دهد که آنان به پلیدی و ناپاکی و آلودگی متهم گردند:
پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان | رخصت خبث نداد ارنه حکایتها بود |
(138-203)
در نزد عارف و سالک عشق قویترین عامل و پدیده است و بنیان عرفان در تصوف بر آن نهاده شده.
گر چه عقل و خرد در راه معرفت حق سراج منیر و رهبر و مرشد بزرگی است و به تبع آن پیر خرد (پیری که از خرد تبعیت می کند و به کمک آن عهده دار رهبریست) نیز چنین است. اما عشق و پیر عشق یعنی همان پیر مغان مقامی برتر و والاتر دارد و مجملی را که پیر خرد می گوید او تفسیر و شرح می کند:
دل چو از پیر خرد نقل معانی میکرد | عشق می گفت به شرح آنچه براو مشکل بود |
(140-207)
پیر صحبت که همنشین و همدم سالک و با پند و موعظه مرید را ارشاد و نسبت به مشکلات و مسائل آگاه است، به عنوان نخستین موعظه به مخاطب خود، پرهیز از همنشین بد و ناجنس را یادآوری می کند:
نخست موعظه پیر صحبت این حرف است | که از مصاحب ناجنس احتراز کنید |
(165-244)
پیر فرزانه، برخلاف پیر مغان و پیر میفروش، چون تابع خرد و فرزانگی است سالک را از رفتن به سوی میخانه منع و او را به جهت آلودگی به مستی و وابستگی میخانه سرزنش می کند و بر او خرده می گیرد، اما حافظ نسبت به چنین عیبی توجه ندارد و هشدار می دهد که پیمان ترک پیمانه را بارها شکسته است و اساساً در این مورد دلی پیمان شکن دارد و پند پیر فرزانه در او کارگر نمی افتد:
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه | که من در ترک میخانه دلی پیمان شکن دارم |
(223-327)
هر انسانی بسته به میزان کارکشتگی، تجربه و تماسی که با امری داشته باشد نسبت به آن قدرت و توانائی می یابد. پیر خرابات پروری که عمری را در خرابات و میکده ها سر کرده، نوشیدن مداوم شراب امری عادی است و تاروپود وجودش آنچنان با شراب مأنوس شده که دیگر نوشیدن یک دو جام انگوری تأثیری در او نمی کند و برای او مستی نمی آورد. آری او پیری است سالخورده و پرورش یافته در خرابات عشق. او پیر خرابات پرور است:
مستی به آب یک دو عنب بنده نیست | من سالخورده پیر خرابات پرورم! |
(226-329)
پیر مناجات در خلوت و سکوت شبانگاهی به راز و نیاز و مناجات با معشوق و محبوب مشغول است. چگونه می توان خلوتیان عالم معنی را نیز با او همراه و آنان را سرمست از باده ی سحرگاهی- جام صبوحی- کرد؟ حافظ می گوید باید که چنگ صبوحی را به در پیر مناجات ببریم و سکوت او بشکنیم و به بانگ چنگ و نای و نی همه ی خلوتیان را به رقص و سماع آوریم و آنان را مست از باده ی عشق گردانیم:
تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند | چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم |
(257-373)
همانگونه که «پیر صحبت» ما را از صحبت و همنشینی با ناجنس و نااهل برحذر می دارد. پیر پیمانه کش نیز سالکان و مریدان را به پرهیز از همنشینی و مصاحبت پیمان شکنان فرا می خواند. زیرا که در طریق سالکان وفا به عهد امر مهمی است و پیمان شکنی خلاف طریقت است و پیمان شکن شایسته ی همنشینی و صحبت نیست:
پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد | گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان |
(267-387)
پیر صاحب فن، به یقین اوست که از فنون و پیچ و خم راه آگاه است. اما آیا این پیر کسی جز خود حافظ است؟
چرا که قول حافظ و فتوای این پیر یکی است. اگر هم حافظ مرید پیر صاحب فن است. بهر حال هر دو یک نظر دارند. هم حافظ و هم پیر ما را به، همصحبتی خوبان فرا می خوانند و حدیث گفتن از جام باده:
حدیث صحبت خوبان و جام باده بگو | بقول حافظ و فتوای پیر صاحب فن |
(268-388)
حافظ، نسبت به آنان که او را از خرابات و میکده منع می کنند و به جهت شراب نوشی بر او طعنه می زنند، اتمام حجت و خود را به عنوان مرید و پیر تبرئه می کند و می گوید: آنان که ما را از خرابات منع می کنند اگر در سخن خود صادقند و بر گفته ی خود ایمان دارند این موضوع را با پیر من در میان بگذارند تا پاسخی وافی دریافت دارند:
آنکس که منع ما زخرابات می کند | گو در حضور پیر من این ماجرا بگو |
(287-415)
آن پیر که در سرای مغان نشسته. همان پیر مغان است، چرا که همانند او- در حالیکه مریدان در سرای مغان را رُفته و تمیز کرده اند و آب پاشیده اند، شیخ و شاب را به صدای بلند به سوی میکده ی عشق دعوت می کند:
در سرای مغان رُفته بود و آب زده | نشسته پیر و صلاتی به شیخ و شاب زده |
بیا به میکده حافظ که بر تو عرضه کنم | هزار صف ز دعاهای مستجاب زده |
(328-466)
چرا سالک از صومعه رو می گرداند و با حسرت رو به میکده ها می آورد؟
زیرا در صومعه حتی یک پیر که شناسنده ی راستین او باشد نیست:
سر زحسرت به در میکده ها بر کردم | چون شناسای تو در صومعه یکی پیر نبود |
(142-209)
پیران
1-گرچه تجربه ی فراوان اندوختن و آبدیده شدن فقط مستلزم طول عمر نیست و چه بسا افرادی که با طول عمری کمتر تجربه ای بیش از دیگران (که عمر طولانی تری دارند) اندوخته باشند، اما به هر حال یکی از لوازم تجربه اندوزی همانا گذشت روزگار است و گذر عمر بر انسان.
به همین جهت است که پیران اغلب سخن از تجربه می گویند و آن جوانی عمر طولانی که به پند پیران گوش فرا دهد:
پیران سخن زتجربه گویند زینهار | هان ای پسر که پیر شوی بند گوش کن |
(275-398)
گوش سپردن به پند پیران سفارشی است و پیامی که حافظ پیوسته آن را تذکر می دهد و فرا یاد می آورد:
جوانا سر متاب از پند پیران | که رای پیر از بخت جوان به |
(288-417)
آیا پیران فقط تجربه ی بیشتری دارند یا نشان دیگری نیز مشخصه آنهاست؟ علاوه بر تجربه و دانش یک نشانه بارز پیران خمیدگی قامت است. شاید خمیدگی قامت پیران بدان جهت است که بر روی خاک به دنبال روزگار جوانی خود می گردند!و اما آیا هر خمیده قامتی پیر است و چون پیران نصیحت می گوید؟
شاید نه! اما «چنگ خمیده قامت» نیز همانند پیران ما را نصیحت می کند و نصیحتش آنست که ما را به شادی و عشرت فرا می خواند و از راه دادن غمهای روزگار بر دل حذر دارد و این چنگ- به سبب خمیدگی، در شعر شیراز چه خوش بر جای پیر می نشیند:
چنگ خمیده قامت میخواندت به عشرت | بشنو که پند پیران- هیچت زیان ندارد |
(86-126)
همین چنگ خمیده قامت است که در جای دیگر به عنوان پیر منحنی باز لب بر نصیحت مخاطب خود می گشاید. البته پیام او همانست که در جای دیگر نیز داشته است.
پیر منحنی سر بگوش سالک می آورد و به او می گوید که دو روز گذران عمر را به خوشی گذراند و از ساقی طلب می کرد. زیرا با نوشیدن می و شراب عشقست که حتی از صوت چنگ و رباب و مغنی نیز آوای تسبیح «او» بگوش می رسد:
می ده که سر بگوش من آورد سرو و گفت | خوش بگذران و بشنو از این پیر منحنی |
ساقی به بی نیازی رندان که می بیار | تا بشنوی ز صوت مغنی هوالغنی |
(340-479)
پیردانا، پیر جاهل
1-پیران اغلب- با تکیه بر تجربیات خود- به نصیحت و ارشاد جوانان می پردازند، اما در این میان پند پیردانا خاصیت دیگری دارد و جوانان با گوش سپردن به پند پیر داناست که به خوشبختی و بهروزی راه می یابند و اساساً جوانان پند پیر دانا را از جان بیشتر دوست می دارند:
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند | جوانان سعادتمند پند پیردانا را |
(4-3)
اما آیا همه ی پیران، به صرف پیری و سالخوردگی و برخورداری از تجربه دانا هستند؟ یا پیران نیز ممکن است جاهل باشند؟ بله، پیرانی که حقیقت را در نیابند جاهلند. همانند پیران جاهلی که به جهت کبر و غرور و حسد اتهامی به حافظ می زنند که حافظ خود بصراحت به آنها معترف است. حافظ خود می گوید که شاهد و رند و نظرباز و خراباتی است و ابائی از بیان حقیقت ندارد اما پیران جاهل پیوسته پشت سر او سخن می گویند و بر او خرده می گیرند، اما با این کار فقط به شهرت حافظ دامن می زنند:
ما را به رندی افسانه کردند | شیخان گمراه پیران جاهل |
(288-417)
باری کلمه پیر در دیوان خواجه شیراز در معنای لغوی آن، یعنی به عنوان صفتی در مقابل صفت جوان کار رفته است یا به عنوان صفت جانشین اسم که در هر صورت معنای لغوی کلمه مراد است و نه معنای اصطلاحی آن. با ذکر ابیاتی که کلمه پیر در آنها کاربرد وصفی دارد به این مقال پایان می دهیم:
نفس باد صبا مشک فشان خواهد | عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد |
(111-164)
آن جوانبخت که می زد رقم خیر و قبول | بنده پیر ندانم زچه آزاد نکرد |
(98-144)
چندان بمان که خرقه از رق کند قبول | بخت جوانت از فلک پیر زنده پوش |
(285-193)
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم | هر گه که یادروی تو کردم جوان شدم |
من پیر سال و ماه نیم یار بیوفاست | بر من چو عمر می گذرد پیر از آن شدم |
(219-321)
قدح برکن که من در دولت عشق | جوانبخت جهانم گرچه پیرم |
(227-330)
چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون شو | رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی |
(328-466)
پی نوشت
2-فرهنگ اشعار حافظ- تالیف دکتر رجایی، ص87.
3-فرهنگ اشعار حافظ- تالیف دکتر رجایی، ص88.
4-ترجمه ی عوارف المعارف شیخ شهاب الدین سهروردی، به تصحیح قاسم انصاری ص34.
5-انس التائبین شیخ احمد باب یازدهم ص 126-129(نقل از فرهنگ اشعار حافظ).
6- قلاووز: مقدمه لشکر، راهبر، بلد، دلیل راه (فرهنگ معین ).
7-مثنوی معنوی نیکلسون، دفتر اول ص 59.
8-به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نبود زراه و رسم منزلها (حافظ)
9-شیخ صنعان از منطق الطیر، گزیده ی شاهکارهای ادب فارسی- دکتر گوهرین ص30.
10- دیوان حافظ، چاپ علامه قزوینی، ص90.
11- فرهنگ اشعار حافظ ص469.
12- فرهنگ اشعار حافظ ص469.
13- نقدها را بود آیا که عیاری گیرند
تا همه صومعه داران پی کاری گیرند؟ (دیوان 125)
نشان اهل خدا عاشقی است با خود دار
که در مشایخ شهر این نشان نمی بینم (دیوان 246)
در این صوفی وشان دردی ندیدم
که صافی باد عیش درد نوشان (دیوان 266)
14- البته عناوین دیگری نیز به این پیر داده است که در سطور بعد خواهد آمد.
15- در خرابات مغان نور خدا می بینم
وین عجب بین که چه نوری زکجا می بینم (دیوان 245)
16-البته خواجه در غزلهای خود پیر کنعان، پیر کنعانی، پیر جاهل، پیر منحنی و نیز پیر در مقابل جوان- یعنی در معنای لغوی کلمه- نیز بکار برده، اما اینها مصداق پیر مغان نیستند.
17-رقم سمت راست شماره ی صفحه- رقم سمت چپ نشان دهنده ی شماره غزل است: صفحه 2-غزل شماره ی 1.
18. من و دل گر فنا شدیم چه باک؟
غرض اندر میان سلامت اوست (40-56)
19-دانی که چنگ وعود چه تقریر می کنند؟
پنهان خورید باده که تعزیر می کنند
گویند رمز عشق مگوئید و مشنوید
مشکل حکایتی است که تقریر می کنند
ما از برون درشده مغرور صد فریب
تا خود درون پرده چه تدبیر می کنند (136-200)
20-وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن (271-393)
21- تا زمیخانه و می نام و نشان خواهد بود
سرما خاک ره پیر مغان خواهد بود
22-همت: توجه قلب و قصد اوست بجمیع قوای روحانیه به جانب حق برای حصول کمال...(فرهنگ معین)
23-اشاره به سخن معروف مولا علی(ع) دارد که فرمود: من علمنی حرفا فقد صیرنی عبدا.
24- عنایت در لغت به معنی آهنگ کردن، توجه نمودن و احسان کردن، و در اصطلاح تصوف، علم حق تعالی به مصالح امور بندگان...است. (فرهنگ معین)
25-شرب الیهود: شراب نوشیدن پنهانی (فرهنگ معین)
26-در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید و الاسلام (مولانا)
27-عنایت در لغت به معنی آهنگ کردن. توجه نمودن و احسان کردن و در اصطلاح تصوف علم حق تعالی به مصالح امور بندگان است. (فرهنگ معین)
28-استاد عبدالحسین زرین کوب. در کتاب «در جستجوی تصوف» می نویسد که غرض از پیر گلرنگ همان شراب گلرنگ و سرخ است. آقای بهاءالدین خرمشاهی نیز در کتاب «حافظ نامه» در تایید این نظر شواهدی می آورد، اما همچنانکه ایشان نیز در پایان بحث خود نسبت به این نظر دچار تردید می شوند صواب انست که پیر گلرنگ را همان پیر مغان بدانیم که معمولاًپیوسته شاد و خندان است و قدح و باده ای در دست دارد. و گرنه معنای بیت دچار اشکال می شود.
29-البته می توان پیر خرد را- به قرینه ی عشق در مصراع دوم- به معنای خود خرد نیز تلقی کرد.
30-نخست موعظه ی پیر صحبت این حرف است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید (244-165)
31-من پیر سال و ماه و نیم یار بیوفاست
برمن چو عمر می گذرد پیر از آن شدم (219-321)
32-خمیده پشت از آن گشتند پیران جهان دیده
که اندر خاک می جویند ایام جوانی را (نظامی )
منبع :
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}